۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶۲

برآ به بام و رخت همچو شمع خاور کن
ز آفتاب رخت عالمی منوّر کن

ز حلقه ی دهنت چرخ حلقه در گوشست
بیا به لطف و فصاحت جهان مسخّر کن

شبی به کلبه احزان ما درآی از لطف
دماغ جان من از لطف خود معنبر کن

تو شمع مجلس انسی به عنبر آکنده
ز وصل خویش شبستان ما معطّر کن

به دور لعل لبت آب زندگانی چیست
بگو به کوی تو بنشین و خاک بر سر کن

دلا اگر شبکی وصل دوست می طلبی
ز دیده اشک چو سیماب و روی چون زر کن

اگر تو خسرو عشقی به دور دلبر ما
مجوی جز لب شیرین و ترک شکّر کن

ز جور لشگر حسنت بیان کنم شرحی
تو شاه کشور حسنی ز بنده باور کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.