۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸۰

ای دو چشمت مایه درمان من
تا به کی باشد بلا بر جان من

از غم عشقت بگو ای سنگدل
چند باشد در غمت افغان من

جز لب لعل تو ای آب حیات
هیچ نبود در جهان درمان من

این دل سرگشته بیچاره ام
چون کنم چون نیست در فرمان من

دل به جان آمد ز هجران چون کنم
نیست رحمی بر منش جانان من

در سر کار غمش .........
........... سر و سامان من

من ز چشم آرم شراب از دل کباب
گر تو باشی یک شبی مهمان من

راز عشقش چون بگویم مدّعی
هرچه می گوئی بگو در شان من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.