۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸۷

بگشای چشم مرحمت و حال ما ببین
بر جان من ز جور فراقت جفا ببین

حالم عظیم ناخوش و دردم ز غم به دل
هستی طبیب دل تو به دردم دوا ببین

معنی نداند آنکه کند عیب در غمم
ای پادشاه صورت حال گدا ببین

بردی ز حد جفا صنما هم به سوی ما
از روی لطف خویش به چشم وفا ببین

بگذر چو سرو ناز و نظر کن ز روی لطف
بر حال ما تعدّی هر ناسزا ببین

بیگانه وار تا به کی آخر ستم کنی
چشم وفا گشای و در این آشنا ببین

گر در جهان به خاک منت اوفتد گذر
از خاک ما دمیده تو مهر گیا ببین

گردی که در هوا رود از خاک پای تو
در چشم ما عوض توتیا ببین

در خیر کوش و بیش میازار خلق را
آری جهان سفله ندارد بقا ببین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.