هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به موضوع عشق الهی و سلوک معنوی میپردازد. شاعر از عشق به عنوان راهی پر از سختیها و فراز و نشیبها یاد میکند و تأکید میکند که تنها با فنا شدن در این راه میتوان به وصال معشوق رسید. همچنین، شاعر به ناتوانی انسان در درک کامل اسرار الهی و نیاز به تسلیم در برابر حیرت و عجز اشاره میکند.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فنا و وصال معشوق ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۴۰۸
هر که سر رشتهٔ تو یابد باز
درش از سوزنی کنند فراز
عاشق تو کسی بود که چو شمع
نفسی میزند به سوز و گداز
باز خندد چو گل به شکرانه
گر سر او جدا کنند به گاز
آنکه بر جان خویش میلرزد
کی تواند چو شمع شد جانباز
تا که خوف و رجات میماند
هست نام تو در جریدهٔ ناز
چون نه خوفت بماند و نه رجا
برهی هم ز زنار و هم ز نیاز
هست این راه بینهایت دور
توی بر توی بر مثال پیاز
هر حقیقت که توی اول داشت
در دوم توی هست عین مجاز
ره چنین است و پیش هر قدمی
صد هزاران هزار شیب و فراز
با لبی تشنه و دلی پر خون
خلق کونین مانده در تک و تاز
از فنایی که چارهٔ تو فناست
توشهٔ این ره دراز بساز
تا که باقی است از تو یک سر موی
سر مویی به عشق سر مفراز
گرچه هستی تو مرد پردهشناس
نیست از پردهٔ تو این آواز
پرده بر خود مدر که در دو جهان
کس درین پرده نیست پردهنواز
گر بسی مایه داری آخر کار
حیرت و عجز را کنی انباز
نیست هر مرغ مرغ این انجیر
نیست هر باز باز این پرواز
مگسی بیش نیستی به وجود
بو که در دامت اوفتد شهباز
یک زمانت فراغت او نیست
باری اول ز خویش واپرداز
در دریای عشق آن کس یافت
که به خون گشت سالهای دراز
تو طمع میکنی که بعد از مرگ
برخوری از وصال شمع طراز
هر که در زندگی نیافت ورا
چون بمیرد چگونه یابد باز
زنده چون ره نبرد در همه عمر
مرده چون ره برد به پردهٔ راز
گر به نادر کس این گهر یابد
خویش را گم کند هم از آغاز
پای در نه درین ره ای عطار
سر گردنکشان همی انداز
درش از سوزنی کنند فراز
عاشق تو کسی بود که چو شمع
نفسی میزند به سوز و گداز
باز خندد چو گل به شکرانه
گر سر او جدا کنند به گاز
آنکه بر جان خویش میلرزد
کی تواند چو شمع شد جانباز
تا که خوف و رجات میماند
هست نام تو در جریدهٔ ناز
چون نه خوفت بماند و نه رجا
برهی هم ز زنار و هم ز نیاز
هست این راه بینهایت دور
توی بر توی بر مثال پیاز
هر حقیقت که توی اول داشت
در دوم توی هست عین مجاز
ره چنین است و پیش هر قدمی
صد هزاران هزار شیب و فراز
با لبی تشنه و دلی پر خون
خلق کونین مانده در تک و تاز
از فنایی که چارهٔ تو فناست
توشهٔ این ره دراز بساز
تا که باقی است از تو یک سر موی
سر مویی به عشق سر مفراز
گرچه هستی تو مرد پردهشناس
نیست از پردهٔ تو این آواز
پرده بر خود مدر که در دو جهان
کس درین پرده نیست پردهنواز
گر بسی مایه داری آخر کار
حیرت و عجز را کنی انباز
نیست هر مرغ مرغ این انجیر
نیست هر باز باز این پرواز
مگسی بیش نیستی به وجود
بو که در دامت اوفتد شهباز
یک زمانت فراغت او نیست
باری اول ز خویش واپرداز
در دریای عشق آن کس یافت
که به خون گشت سالهای دراز
تو طمع میکنی که بعد از مرگ
برخوری از وصال شمع طراز
هر که در زندگی نیافت ورا
چون بمیرد چگونه یابد باز
زنده چون ره نبرد در همه عمر
مرده چون ره برد به پردهٔ راز
گر به نادر کس این گهر یابد
خویش را گم کند هم از آغاز
پای در نه درین ره ای عطار
سر گردنکشان همی انداز
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.