۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳۸

بنفشه چون سر زلف بتان سر افکنده
به پیش زلف تو نرگس ز جان شده بنده

نیازمند وصال توأم مرا بنواز
که نیست بنده مسکین به هجرت ارزنده

به جان تو که ازین بیشتر به درد فراق
دلم مکن چو سر زلف خود پراکنده

گرم شبی بنوازی به وصل جان پرور
لب جهان کنم از وصل دوست پر خنده

وصال عید و شب شادیست و فصل بهار
به روزگار همایون و بخت فرخنده

دعای جان تو گویم ز جان که بر دو جهان
مدام سایه لطف تو باد پاینده

هرآنکه هست ترا دوست در جهان خرّم
حسود جاه تو را هر دو دیده برکنده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.