۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۴۳

دل من از غم تو گرد جهان گردیده
ناکسم من به جهان چون رخ تو گردیده

حال مسکین دل ما را تو چه پرسی آخر
حال او چون سر زلفین تو شد شوریده

صبر گفتی بکن ای دوست به ایام فراق
چون شود صبر میسّر ز توام ای دیده

خبرت نیست نگارا تو ز درد دل من
کاو به شبهای وصال تو به جان کوشیده

سرو نازا تو به ناز ار بخرامی بر ما
نبود عیب چو جای تو کنم در دیده

ای صبا از بر من نزد دلارام خرام
قصّه درد دلم گوی زمین بوسیده

که نیارم به سر کوی تو از بیم رقیب
چه کنم حال جهان نیست ز تو پوشیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.