۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۴۴

ای مثل چشم مستت چشم فلک ندیده
نقش خیال رویت بر لوح جان کشیده

دل ز اشتیاق وصلت از جان ملول گشته
جان در هوای لعلت از غم به لب رسیده

صدبار خار هجرت در پای دل شکسته
وز بوستان وصلت هرگز گلی نچیده

کس چون تو دلربایی بی رحم پادشایی
فارغ ز هر گدایی نه دیده نه شنیده

تا کلک صنع ایزد نقش وجود بسته
چون تو ملک نهادی هرگز نیافریده

جانا خبر نداری کاین خسته فراقت
دل رایگان بداده غم را به جان خریده

تا دیده دید رویت سیلاب شوق رانده
تا دل گزید مهرت از جان طمع بریده

تا چشم نیم مستت بر من کمین گشاده
پشتم ز بار هجران چون ابرویت خمیده

ای نور دیده، دیده گرد جهان دویده
تا در جهان خوبی یاری چو تو گزیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.