۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۴۸

فریاد ز جور این زمانه
وز دست جفای آن یگانه

خون دل من ز هجر رویت
گشتست ز دیده ام روانه

مخمور فراق بامدادان
مستست ز باده شبانه

فریاد که آتش فراقش
هر لحظه همی زند زبانه

بربود دلم ز دست باری
دلبر به دو چشم آهوانه

مسکین دل من ز خال و زلفش
سرگشته چو گوست در میانه

چون سرو سهی جویباری
تا چند کنی ز ما کرانه

تا جان به جهان بود نگارا
فریاد زنیم عاشقانه

از خون جگر که رفتم از چشم
بگرفت به روی ما نشانه

عمری تو و چیست خوشتر از عمر
فریاد که نیست جاودانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.