۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۵۳

تا کی دلا به دام غمش اوفتاده ای
صد داغش از فراق به جانم نهاده ای

تا چند جان به زلف دلاویز بسته ای
تا سیل خون ز دیده روانم گشاده ای

ای ماه مهربان چو سر زلف خویشتن
بردی ز دست ما دل و بر باد داده ای

چون سرو ایستاده ای به لب جوی در چمن
هرگز ز لب تو کام دل ما نداده ای

کی بر منت نظر بود ای یار سنگ دل
مغرور حسن خویشتن و مست باده ای

ما در غمت نشسته به خاک رهیم و تو
مانند سرو بر لب جو ایستاده ای

ای اشک تا به چند بیفتی به خاک راه
گویند در جهان که تو معروف زاده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.