۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۶۴

ای دل ز شراب عشق مستی
در زلف نگار پای بستی

تا چند نظر ز دور کردن
بیزار شدم ز بت پرستی

ای جان و جهان تو خاطر ما
بسیار به خار جور خستی

دانی که چو زلف عهد یاران
بشکستی و زود باز رستی

با مدّعیان بد سرانجام
بر رغم من ای پسر نشستی

رنجور غم فراق گشتم
تا درد مرا دوا فرستی

بندیش که در جهان چه خواهد
رنجور به غیر تندرستی

فریاد و فغان که نیست ما را
با عشق رخ تو نام هستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.