۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۸۱

گلبن وصل ز باغ دل ما برکندی
آتشی از لب لعلت به جهان افکندی

گل به باغست و چمن خرّم و وقت طربست
ما چنین بی دل و بی یار مگر بپسندی

تن ضعیفست و دلم غمزده و وقت بهار
بلبل خاطر بیچاره از آن دربندی

هیچ لذّت ز گل امسال ندیدم باری
دل محزون تو چنین خسته جگر تا چندی

من ز هجران تو ماننده ی ابرم گریان
تو به حال من بیچاره چو گل می خندی

داد سوگند ..................................
گوئیا ای دل و دینم تو در آن سوگندی

تا جهانست نگردم ز درت تا جانست
زین سبب ای دل و جانم که بسی دلبندی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.