۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹۳

دلم ببردی و دانم که قصد جان داری
سر بریدن پیوند دوستان داری

نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی
نه رسم و عادت یاران مهربان داری

به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان
که خسته ای چو من زار ناتوان داری

تو را کجا ز من مستمند یاد آید
که صد هزار چو من بنده در جهان داری

چرا تو با همه دلجویی و سبک رویی
همیشه با من دلخسته سرگران داری

به لب رسید مرا جان ز هجر او ای دل
تو تا به چند غم عشق را نهان داری

جهان به عید وصالت امیدها دارد
مباش غافل از اندیشه جهانداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.