۱۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۰۸

چه باشد ار به من خسته دل کنی نظری
و یا بپرسی از حال زار من خبری

چو خاک بر سر راهت فتاده ام چه عجب
اگر تو بر سر خاک رهی کنی گذری

مرا تو مردمک دیده ای و در غم عشق
به روی آب فکندیم با تو ما سپری

شرار آه من از چرخ نیلگون بگذشت
نمی کند به دل همچو آهنت اثری

به تحفه خواستی از من روان فرستادم
به غیر جان نبود چون کنیم ما حضری

تو را چو ما و به از ما بسی نگارینست
به جان تو که نداریم غیر تو دگری

نظر به حال جهان کن دمی ز روی کرم
که مه دریغ نمی دارد از جهان نظری

چو حلقه می زنمت سر به در دری بگشای
که ره نمی برم ای دوست جز درت به دری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.