۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۰۹

چه شود گر فکند بر من مسکین نظری
یا بپرسد ز دل سوخته خرمن خبری

روز من تیره شد از جور فراقت صنما
شب هجر تو همانا که ندارد سحری

گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی
ورنه بسیار بجویی و نیابی اثری

به قیامت ز لحد نعره زنان برخیزم
چو سر خاک من ای دوست گذاری گذری

گر به جان من بی دل دگری هست تو را
من بیچاره به جای تو ندارم دگری

جان ز من خواسته بودی صنما شرمت باد
چون فرستم بر جانانه چنین مختصری

به جهان ماه ندیدم که نهادست کلاه
سرو هرگز نشنیدم که ببندد کمری

قدمی بر سر بیمار نه ای جان و جهان
تا به هر گام به پای تو فشانیم سری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.