۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱۱

که را طاقت بود بر درد دوری
که یارد کرد در آتش صبوری

تویی نزدیکتر بر من ز جانم
ز جان هرگز کسی جستست دوری

تنم را قوّتی و روح را قوت
تویی جان و دو چشم را سروری

همی گویی صبوری کن به هجران
نمی آید مرا از دل به دوری

ولی مشکن دل مهجور ما را
بباید کردنش ضبری ضروری

دمی سوی چمن بخرام چون سرو
که گویند آن بهشتست و تو حوری

صبوری چون کنم از رویت ای دوست
جهان را جان جهان بین را تو نوری

منم جان و جهان کرده فدایت
بگو آخر چرا از ما نفوری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.