۷۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۰

گر مرد رهی ز رهروان باش
در پردهٔ سر خون نهان باش

بنگر که چگونه ره سپردند
گر مرد رهی تو آن چنان باش

خواهی که وصال دوست یابی
با دیده درآی و بی زبان باش

از بند نصیب خویش برخیز
دربند نصیب دیگران باش

در کوی قلندری چو سیمرغ
می‌باش به نام و بی نشان باش

بگذر تو ازین جهان فانی
زنده به حیات جاودان باش

در یک قدم این جهان و آن نیز
بگذار جهان و در جهان باش

منگر تو به دیدهٔ تصرف
بیرون ز دو کون این و آن باش

عطار ز مدعی بپرهیز
رو گوشه‌نشین و در میان باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.