۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱۴

سهی سروا چرا با ما نسازی
به خون ما بگو تا چند بازی

نیاز عاشقان بشنو خدا را
که بازی نیست کار عشق بازی

بنازم پیش قدّت ای دلارام
اگرچه از چو من صد بی نیازی

تو را زیبد به باغ ای سرو آزاد
اگر دعوی کنی در سرفرازی

تو اندر بوته هجران به زاری
بگو قلب مرا تا کی گدازی

هوای کوی عشقت بس بلندست
ز گنجشکی نیاید شاهبازی

شدم بیچاره در هجران چه باشد
به وصل ار چاره کارم بسازی

طبیب ما ز لطف بی دریغت
چرا درد مرا درمان نسازی

به محراب دو ابرویت که داریم
ز دیده جامه ی جان را نمازی

حقیقت شد جهان را درد عشقت
نه چون بلبل به گل عشق مجازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.