۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲۶

بیا که غمزه سرمست تو به دلدوزی
فراق روی تو را می کند بدآموزی

چو بخت یار نباشد بگو چه چاره کنم
که دولت شب وصلت مرا شود روزی

دلم به آتش عشقت بسوخت در سر لطف
تو را به حال من خسته نیست دلسوزی

به غمزه گوی کز این پس مریز خون دلم
چرا که نیست به جز شیوه ات جگرسوزی

مرا چو موم گدازان ز تاب هجرانش
تو شمع مجلس انسی بدین دلفروزی

بیا و سر مکش از ما چو سرو ناز که من
به روت عاشق دیرینه ام نه امروزی

دلا تو گوشه انسی بگیر از همه خلق
که غیر بار غمش در جهان نیندوزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.