۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲۸

من تو را دارم و جز لطف توأم نیست کسی
در جهانم نبود غیر تو فریادرسی

نفسی بی تو نیارم زدن ای جان گرچه
نکنی یاد من خسته به عمری نفسی

هرکسی راست هوایی و خیالی در سر
من بجز فکر و خیال تو ندارم هوسی

بیش از اینم چو مگس از شکر خویش مران
که تفاوت نکند در شکرستان مگسی

بر من دلشده هر چند گزیدی دگری
به وصالت که به جای تو مرا نیست کسی

غرق دریای غم عشقم و از خون جگر
می رود بی رخت از چشمه چشمم ارسی

بلبل جان من از شوق گلستان رخت
تا به کی صبر کند نعره زنان در قفسی

می درآید چو جرس دشمن بیهوده درای
نتوان ترک غمم گفت به بانگ جرسی

طالب وصل تو ای خسرو خوبان جهان
نه من دلشده ام بس که چو من هست بسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.