هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و هجران معشوق سخن میگوید، از درد دوری و آرزوی وصال مینالد و از نامهربانیهای معشوق شکایت دارد. او ابراز میکند که هیچ همدمی جز معشوق نمیخواهد و حاضر است جانش را فدای دیدار او کند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه عمیق و برخی اشارات عاطفی سنگین است که درک آن برای مخاطبان زیر 16 سال ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات شعر کلاسیک فارسی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
شمارهٔ ۱۳۴۱
دامن وصل ار به کف آید دمی
هیچ نخواهم بجز او همدمی
ای بت سنگین دل نامهربان
گر بنوازیم چه باشد دمی
ماه نو انگشت نما شد ولی
همچو دو ابروت ندارد خمی
باد صبا حال دلم بازگوی
به ز تو چون نیست مرا محرمی
دم بگرفتم ز غم هجر تو
بی تو نخواهم که برآرم دمی
خون که خوردست دگر چشم تو
زآنکه نباشد نفسی بی دمی
گر بنمودی رخ زیبا به من
جان جهانش به فدا کردمی
هیچ نخواهم بجز او همدمی
ای بت سنگین دل نامهربان
گر بنوازیم چه باشد دمی
ماه نو انگشت نما شد ولی
همچو دو ابروت ندارد خمی
باد صبا حال دلم بازگوی
به ز تو چون نیست مرا محرمی
دم بگرفتم ز غم هجر تو
بی تو نخواهم که برآرم دمی
خون که خوردست دگر چشم تو
زآنکه نباشد نفسی بی دمی
گر بنمودی رخ زیبا به من
جان جهانش به فدا کردمی
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.