۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴۹

دلم را درد و درمانی مرا تو مونس جانی
من بیچاره را تا کی به درد دل برنجانی

چو درد ما تو می دانی ز روی لطف جان پرور
به سوی ما گذاری کن ز روی لطف پنهانی

ز من پرسی که در هجران ما چونی بگویم چه
چو حال زارم ای دلبر ز من بهتر تو می دانی

منم دل خسته هجران طبیبم نیک می داند
که درد بی دوایم را تو درمانی تو درمانی

نگارینا جفاکاری مکن زین بیشتر بر من
که ناگه همچو من روزی به درد عشق درمانی

مرانم بیش ازین از در مکن نومیدم ای دلبر
که در عالم کجا باشد چو من بگزیده جانی

نکویی کن به هر حالی چو عمر از دست خواهد رفت
که از بد کردنت آخر نباشد جز پشیمانی

به چشمانت که از هجران نیاید خواب در چشمم
شب دوشین نخوابیدم چو زلفت از پریشانی

به نادانی مکن خوارم مجو زین بیش آزارم
که چون من بنده جانی نیابی هیچ تا دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.