۱۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۴۸

چو حال زار من خسته دل تو می دانی
به شرح حال چه حاجت که در دل و جانی

به سرّ سینه مردان که از میانه جمع
به لطف خویش برون بر تو این پریشانی

بگیر دامن اخلاص و نیک مخلص باش
دلا خلاص نیابی یقین به پیشانی

چو آب روی من خسته برده ای تا کی
بر آتش غم عشقم چو دود بنشانی

به اوّل ار نکنی فکر عاقبت ای دل
به آخرت نبود هیچ جز پشیمانی

چو من ز روی ارادت تو را ثنا خوانم
مرا چرا تو به خواری ز پیش می رانی

ز دامن تو ندارم به تیغ دست امید
که گر به قهر برانی به لطف وا خوانی

گرم به قهر برانی ز درگهت نروم
کجا رود ز در لطف بنده جانی

مراد دل همه در کام نامرادی دان
که در جهان همه حالی تو نیک می دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.