۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵۲

دل بدادم به تو ای دوست من از نادانی
تا کشیدم ز غمت این همه سرگردانی

چند طومار صفت پیچ به پیچم بدهی
چند همچون قلمم راست به سرگردانی

قلم از شرح جمال تو به عجز آمده است
زآنکه هر وصف که گوید تو دو صد چندانی

گرچه عشّاق رخت هست فراوان لیکن
کس نبودست به روی تو بدین حیرانی

در دلم هست بسی درد و طبیبان گویند
هر که را هست چنین درد توأش درمانی

بی تکلّف همه در نقش رخت حیرانند
نقش بندان جهان ای بت چین تا دانی

نقش رویت به خیالم همه شب می گذرد
گوید از دیده مرو زآنکه بدو درمانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.