۱۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۵۳

فراموشت چرا شد مهربانی
مگر حال من بی دل ندانی

مرا چون دیده ای ای نور دیده
دلم را جانی و جانم روانی

تو را چون من فراوان بنده باشد
مرا چون تو نباشد کس تو دانی

چرا ای دلبر طناز باری
دلم را بردی و در قصد جانی

مرنجانم به هجران ای نگارین
به وصلم چاره ای می کن نهانی

به باغ جان نظر کردیم و دیدیم
به چشم ما تو چون سرو روانی

به هجرم گر برانی چاره ای نیست
به وصلم گر نوازی می توانی

منه بر خاطر ما بار هجران
چه باشد کز فراقم وارهانی

ز رویت تا جدا گشتم به ناکام
ندیدم در جهان من شادمانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.