۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶۱

دلی ز دست بدادم ز روی نادانی
ز دست جور تو خوردم بسی پشیمانی

بریختی به ستم خون دل ز دیده ما
کنون به گردن تو خون ماست تا دانی

اگرچه دادن جان مشکلست در هجران
تو رخ نمای که تا جان دهم به آسانی

اگر کشند به چین صورت نگار به دست
بگو که صورت جان کی کشد چنین مانی

خیال دوست درآمد به دیده می گفتم
اگرچه هست خیالم به دوست می مانی

مرا ز روی تو زین بیش صبر و طاقت نیست
بیا که بر دل پردرد من تو درمانی

بیا و چاره کار جهان بجوی به لطف
وگرنه هم به غم حال خویش درمانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.