۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶۴

تو جام جهان نمای جانی
جانی و دو دیده جهانی

در عشق رخ تو ناتوانم
رحم آر به من چو می توانی

در هجر تو زندگی نخواهم
با وصل خوشست زندگانی

ای ماه جبین سر و بالا
تو راحت روحی و روانی

ای لعل لب تو خوشتر از جان
دیدار تو عمر جاودانی

در کار غم تو کرده ام جان
ای اصل حیات و شادمانی

گر مهر منت به دل نباشد
می کن تو تفقدّی زبانی

چون شد غم عشق آشکارا
می پرس ز حال من نهانی

بر خاتم لعل تو شده ختم
جان بخشی و رسم دلستانی

با آنکه تو را ز جان غلامم
از بندگی ام تو در گمانی

من کشته وصل آن جهانم
سهلست حیات این جهانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.