۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶۶

صبا حال دلم را نیک دانی
به کوی دوست رو یک شب نهانی

بگو حال دلم با آن ستمگر
ز روی لطف و دانم می توانی

بگویش ای بت سنگین دل من
چرا با ما چنین نامهربانی

نیارم کرد عشقت آشکارا
تو باری پرسشی می کن نهانی

دلت در جای دیگر پای بندست
مرا می داری ای دلبر زبانی

بیا تا در برت گیرم خدا را
که دل را جانی و جان را روانی

به باغ جان ما بخرام چون سرو
مگر کز درد هجرم وارهانی

اگر هجران چنین خواهد گذشتن
مرا دیگر نشاید زندگانی

وصال تو شبی ای نور دیده
مرا خوشتر ز عمر جاودانی

چو گل داغ فراقت نیست بر جان
به باغ جان ما سرو روانی

مگردان سر ز ما ای سرو آزاد
اگرچه شیوه ها را نیک دانی

چو جان مهر تو در دل هست ما را
وصال تست عین کامرانی

به هر عودی که بر ما آید از تو
مسوز ای بیوفا جان و جهانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.