۱۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶۸

جانا چه باشد ار نظری سوی ما کنی
امّید خسته ای ز وصالت دوا کنی

تا بر شب وصال تو امّید بسته ام
جانا تو میل هجر بگو تا چرا کنی

هستی تو پادشاه ملاحت چه کم شود
از روی لطف گر نظری بر گدا کنی

بسیار وعده ای به وفا کرده ای کنون
واجب بود که وعده خود را وفا کنی

یک دم به وصل خویش دو دست دلم بگیر
کز پا درآمدیم تو تا کی جفا کنی

جانا طبیب درد دل عاشقان تویی
از لعل لب مگر دل ما را دوا کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.