۱۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷۵

نه درد دلم را دوا می کنی
نه بر گفته ی خود وفا می کنی

نه یک شب به حالم کنی رحمتی
نه فکری ز روز جزا می کنی

نه کام دلم یک نفس می دهی
نه از بند جورم رها می کنی

چرا زخم بر دوستان می زنی
چرا کام دشمن روا می کنی

به خون غریبان کمر بسته ای
مکن جان مکن جان خطا می کنی

جفا با اسیران مسکین چرا
به کام دل ناسزا می کنی

فغانی برآرم ز جور تو من
بگویم که با من چه ها می کنی

چو جان در وفایت دهم مردوار
جفا با من آخر چرا می کنی

تو را در جهان نیست عیبی جز این
که بیداد بر آشنا می کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.