۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۹

چون دربسته است درج ناپدیدش
به یک بوسه توان کرد کلیدش

شکر دارد لبش هرگز نمیری
اگر یک ذره بتوانی چشیدش

ندید از خود سر یک موی بر جای
کسی کز دور و از نزدیک دیدش

مگر طراری بسیار می‌کرد
کمند طره‌اش زان سر بریدش

اگر نبود کمند طرهٔ او
که یارد سوی خود هرگز کشیدش

اگرچه او جهان بفروخت بر من
به صد جان جان پرخونم خریدش

ز جان بیزار شو در عشق جانان
اگر خواهی به جای جان گزیدش

دلم جایی رسید از عشق رویش
که کار از غم به جان خواهد رسیدش

اگر بر گویم ای عطار آن غم
کزو دل خورد نتوانی شنیدش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.