هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه است که در آن شاعر از عشق و دل‌بستگی به معشوق سخن می‌گوید. او از درد و رنجی که به خاطر عشق متحمل شده است، صحبت می‌کند و آرزو می‌کند که بتواند حتی ذره‌ای از وصال معشوق را به دست آورد. شاعر از زلف معشوق به عنوان نمادی از جذابیت و درد عشق یاد می‌کند و از این که دلش در این عشق گرفتار شده است، اظهار ناراحتی می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی ادبی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل می‌شود.

غزل شمارهٔ ۴۳۰

بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش
دانی که کجا شد دل در زلف نگونسارش

از بس که سر زلفش در خون دل من شد
در نافهٔ زلف او دل گشت جگرخوارش

چون مشک و جگر دید او در ناک دهی آمد
ناک از چه دهد آخر خاکی شده عطارش

ای کاش چو دل برد او بارش دهدی باری
چون بار دهد دل را چون دل ندهد بارش

جانا چو دلم دارد درد از سر زلف تو
بگذار در آن دردش وز دست بمگذارش

بردی دلم و پایش بستی به سر زلفت
دل باز نمی‌خواهم اما تو نکو دارش

تا بو که به دست آرم یک ذره وصال تو
جان می‌بفروشم من کس نیست خریدارش

چون نیست وصالت را در کون خریداری
عطار کجا افتد یک ذره سزاوارش
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.