۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰۴

چنین بیگانه وش آخر چرایی
نیاید از تو بوی آشنایی

جفا چندین مکن بر دردمندان
ز حد بردن نشاید بی وفایی

بکردی خشم و از چشمم برفتی
چو جان کردی ز تن باری جدایی

به درد دل گرفتارم خدا را
بیا جانا که دردم را دوایی

اگر شاه جهانم ور فقیرم
کنم در کوچه وصلت گدایی

چو جانی از تنم بیرون مرو ز آنک
چو رفتی از تنم کی با پس آیی

اسیر خار هجرانم نگارا
چه باشد کز در وصلم درآیی

به رندان خراباتی نظر کن
مکن زین بیش با ما پارسایی

تو و سلطانی و ناز و تنعّم
جهان و بی دلی و بی نوایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.