۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰۹

ای روان گشته ز چشمم ز فراقت جویی
ز چه از خون جگر در طلب مه رویی

شب دیجور به امّید سحر بیدارم
بو که از زلف تو آرد به دماغم بویی

تا به گرد رخ تو زلف چو چوگان دیدم
در سر کوی تو سرگشته منم چون گویی

گر زند ناوک دلدوزم از آن غمزه مست
چه تفاوت کند از دست کمان ابرویی

کسی ندیدست به عالم چو نگارم شوخی
دلبری لاله رخی سنگ دلی مه رویی

مشکل اینست که دل برد ز دستم ناگاه
نیست جز لطف ویم در دو جهان دلجویی

گرچه برگشت چو بخت از من بیچاره هنوز
نفروشم به همه ملک جهانش مویی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.