۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۰

ای دل ز جفای یار مندیش
در نه قدم و ز کار مندیش

جویندهٔ در ز جان نترسد
گل می‌طلبی ز خار مندیش

با پنجهٔ شیر پنجه می‌زن
از کام و دهان مار مندیش

مردانه به کوی یار درشو
از خنجر هر عیار مندیش

گر نیل وصال یار باید
از گفتن ننگ و عار مندیش

چون با تو بود عنایت یار
گر خصم بود هزار مندیش

چون یافته‌ای جمال او را
از گشتن سنگسار مندیش

منصور تویی بزن اناالحق
تسلیم شو و ز دار مندیش

عطار تویی چو ماه و خورشید
در تاب زهر غبار مندیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.