۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۹

دلی کامد ز عشق دوست در جوش
بماند تا قیامت مست و مدهوش

ز بسیاری که یاد آرد ز معشوق
کند یکبارگی خود را فراموش

بر اومید وصال دوست هر دم
قدح‌ها زهر ناکامی کند نوش

برون آید ز جمع خود نمایان
بیندازد ردای و فوطه از دوش

اگر بی دوست یک دم زو برآید
شود در ماتم آن دم سیه‌پوش

فروماند زبان او ز گفتن
بماند تا ابد حیران و خاموش

درین اندیشه هرگز نیز دیگر
بننشیند دل عطار از جوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.