هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و فراق معشوق خود سخن میگوید. او از دوری و نبودن معشوق رنج میبرد و این دوری باعث شده تا زندگی برایش سخت و طاقتفرسا شود. شاعر از تلاشهای بیثمر خود برای رسیدن به وصال معشوق و رنجهایی که در این راه متحمل شده، سخن میگوید. او از زیبایی و جذابیت معشوق و تأثیرات عمیق آن بر زندگی خود یاد میکند و در نهایت، از تنهایی و غم ناشی از این فراق شکوه میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از عبارات و تشبیهات بهکاررفته در متن نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی برای درک کامل دارند.
غزل شمارهٔ ۴۶۶
تا دیدهام رخ تو کم جان گرفتهام
اما هزار جان عوض آن گرفتهام
چون ز لبت نبود مرا روی یک شکر
ای بس که پشت دست به دندان گرفتهام
تا آب زندگانی تو دیدهام ز دور
دور از رخ تو مرگ خود آسان گرفتهام
چون توشهٔ وصال توام دست می نداد
در پا فتاده گوشهٔ هجران گرفتهام
چون بر کمان ابروی تو تیر دیدهام
گر خواست وگرنه کم جان گرفتهام
آوازهٔ لب تو ز خلقی شنیدهام
زان تشنه راه چشمهٔ حیوان گرفتهام
آن راه چشمه در ظلمات دو زلف توست
یارب رهی چه دور و پریشان گرفتهام
چون خشکسال وصل تو در کون دیدهام
از ابر چشم عادت طوفان گرفتهام
گرچه ز چشم خاست مرا عشق تو چو اشک
این جرم نیز بر دل بریان گرفتهام
برهم دریده پرده ز تر دامنی چشم
کو را به دست ابر گریبان گرفتهام
گفتی که من به کار تو سر تیز میکنم
کین پر دلی ز زلف زرهسان گرفتهام
خونی گشاد از همه سر تیزی توام
وین تجربه ز ناوک مژگان گرفتهام
چون تو ز ناز و کبر نگنجی به شهر در
من شهر ترک گفته بیابان گرفتهام
عطار تا که از تو چو یوسف جدا افتاد
یعقوبوار کلبهٔ احزان گرفتهام
اما هزار جان عوض آن گرفتهام
چون ز لبت نبود مرا روی یک شکر
ای بس که پشت دست به دندان گرفتهام
تا آب زندگانی تو دیدهام ز دور
دور از رخ تو مرگ خود آسان گرفتهام
چون توشهٔ وصال توام دست می نداد
در پا فتاده گوشهٔ هجران گرفتهام
چون بر کمان ابروی تو تیر دیدهام
گر خواست وگرنه کم جان گرفتهام
آوازهٔ لب تو ز خلقی شنیدهام
زان تشنه راه چشمهٔ حیوان گرفتهام
آن راه چشمه در ظلمات دو زلف توست
یارب رهی چه دور و پریشان گرفتهام
چون خشکسال وصل تو در کون دیدهام
از ابر چشم عادت طوفان گرفتهام
گرچه ز چشم خاست مرا عشق تو چو اشک
این جرم نیز بر دل بریان گرفتهام
برهم دریده پرده ز تر دامنی چشم
کو را به دست ابر گریبان گرفتهام
گفتی که من به کار تو سر تیز میکنم
کین پر دلی ز زلف زرهسان گرفتهام
خونی گشاد از همه سر تیزی توام
وین تجربه ز ناوک مژگان گرفتهام
چون تو ز ناز و کبر نگنجی به شهر در
من شهر ترک گفته بیابان گرفتهام
عطار تا که از تو چو یوسف جدا افتاد
یعقوبوار کلبهٔ احزان گرفتهام
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.