۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱

رفتم و برگشتنم دیگر بکوی یار نیست
رفتنم از کوی او این بار چون هر بار نیست

گر روم کمتر بکویش به که در کویش مرا
باعث خواری بجز آمد شد بسیار نیست

ریخت از گلبن گل و افغان که ما را باغبان
رخصت نظاره داد اکنون که گل دربار نیست

مشت خاکی کز پس عهدی فشاندی بر سرم
می شناسم ای صبا، از آستان یار نیست

ای خوش آن شوقی که هر کس حلقه ای بر در زند
درگمان افتم که آمد یار و دانم یار نیست

آه ازین حسرت که از بیداد درد دل طبیب
شکوه ها دارم نهان و جرأت اظهار نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.