۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷

رفت حسن تو و عشقت بدل من باقیست
رونق افتاده از آن گلشن و گلخن باقیست

از فراق تو از آن روی ننالم که هنوز
شربت وصل ترا وقت چشیدن باقیست

مردم دیده ام از حسرت رویت بازست
خانه با خاک برابر شد و روزن باقیست

زندگی بار سفر بست و هوس بازبجاست
کاروان رفت ازین منزل و برزن باقیست

رمقی نیست بتن بسمل ما را که همان
در دلش حسرت در خاک تپیدن باقیست

از زبان گرچه فتادم، خبرم بازمگیر
تاب گفتار نه و ذوق شنیدن باقیست

کی شوم از تو تسلی به نگاهی هیهات
حسرت روی توام تا دم مردن باقیست

میوه باغ تو شد قسمت اغیار و مرا
هوس میوه ای از باغ تو چیدن باقیست

میبرد بخت بمیخانه ام امروز طبیب
که نه ساقی نه قدح نه می روشن باقیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.