۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳

از خشم و کین نگاه تو کارم بجان رسد
گرنه تلافیی زنگاه نهان رسد

کم کن جفا که پیش تو حرف شکایتم
ترسم که رفته رفته زدل بر زبان رسد

در قتل ما که حسریتان شهادتیم
تأخیری می کنید مبادا امان رسد

کامی ندیده ایم از آن کو، روامباد
با دامن تهی کسی از گلستان رسد

لطفی، که هیچ کم ز تو ای چشمه حیات
ناید ز قطره ای که بلب تشنگان رسد

منشین زره طبیب که باید بکوی عشق
ما را سر نیاز بر آن آستان رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.