۲۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰

زهجرانت سخن هر شب که با دل در میان دارم
زسوز عشق همچون شمع آتش بر زبان دارم

بسان بلبل تصویر عمری شد که از حسرت
نه پروا از گرفتاری نه ذوق آشیان دارم

بمحنت مبتلا گشتم در آغاز جوانیها
بهاری چون گل رعنا در آغوش خزان دارم

ندارم همچو گل دلتنگیی از بهر مشت زر
بکف همچون صدف گوهر برای دیگران دارم

طبیب از بس دلم آزرده است از چشم میگونی
بخون آغشته مژگانی چو شاخ ارغوان دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.