۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۱

بی تو خود را بسکه از تاب و توان انداختم
بار هستی بود بر دوشم گران، انداختم

هر نهالی از فغانم گشت نخل ماتمی
در گلستانی که طرح آشیان نداختم

رهروان عشق را داغ از سرشگ افتاده بود
شوری از اشگم میان کاروان انداختم

دامن موج خطر باشد مرا ساحل طبیب
کشتی خود را ببحر بیکران انداختم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.