۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۲

نیست مهر تو متاعی که بجان بفروشم
گرچه ارزان خرم این جنس و گران بفروشم

منم آن قدرشناسی که اگر مهر ترا
بفروشم بدو عالم بزیان بفروشم

دلگران نیستم از درد غمت تا آسان
اینچنین دردبدرمان گران بفروشم

ای دل از ما مطلب صبر که در رشته عشق
آشکارا خرم این جنس و نهان بفروشم

شادم از جور تو چندان که بدین دست تهی
گر فروشم بکسی دل نگران بفروشم

کارم افتاد به بیداری شبها آن به
که براحت طلبان خواب گران بفروشم

بس ملولم من ازین گفت و شنید آن بهتر
بخرم گوش گرانی و زبان بفروشم

مشو این خواجه خریدار طبیبش که مراست
کی من این بنده شایسته گران بفروشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.