۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۴

یاد آرای ستمگر از حال خاکساری
روزی اگر بکویت بادآورد غباری

هر کس درین گلستان نخلی نشاند بر داد
جز نخل ما که هرگز باری نداد باری

مادر پس و تو جانا در منزلی نشسته
ما غرقه و تو یارا آسوده در کناری

پر اشگ حسرتم چشم در گرد کلفتم دل
این دشت بیکرانست و آن بحر بی کناری

هر کس بوعده گاهی عمری نشسته باشد
از حال ماست آگاه در راه انتظاری

دردا که رفت عمر و از تو نشد نصیبم
نه غمزه نهانی نه لطف آشکاری

کشتی مرا و خونم بادت حلال جانا
یکبار بر مزارم گر افکنی گذاری

بگزیده از نکویان دیگر طبیب خسته
هجران گزین نگاری فرقت پسند یاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.