هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از غم و الم به عنوان تجربهای عمیق و گاه ارزشمند یاد میکند. او از طرب و شادی دوری میگزیند و به جای آن، غم را به عنوان همراهی دیرینه میپذیرد. شاعر از نوشیدن جام جم و تلخی ستم سخن میگوید و در نهایت، به مدح پیامبر اسلام(ص) میپردازد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و احساسی است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار است. همچنین، برخی از اشارات به غم و الم ممکن است برای مخاطبان جوان نامناسب باشد.
شمارهٔ ۱ - در لذت غم و مدح رسول اکرم (ص) با تجدید مطلع گوید
حاشا که کشم بهر طرب ساغر جم را
از غم چه شکایت من خو کرده به غم را
هیهات کز ایام حیاتش بشمارم
روزی که نیابم به دل آسیب الم را
زنهار که می نوشم و بیهوده بخندم
تا یافته ام چاشنی زهر ستم را
ای عشرتیان این همه انکار ز غم چیست
رفتم بچشانم به شما لذت غم را
ذوق الم از سینه ی خونین جگران پرس
کافسرده دلان قدر بدانند الم را
آن قدر شناسم که چو شبها ستم و غم
سازند به سر منزل من رنجه قدم را
از ذوق زنم بوسه و بر دیده گذارم
شکرانه ی آن پای غم و دست ستم را
از بس که چو دیرینه رفیقان موافق
دانیم غنیمت من و غم صحبت هم را
زان بیم که افتد به میان طرح جدایی
غم دامن من گیرد و من دامن غم را
غم نیست اگر برشکند محفل عشرت
یارب که شکستی نرسد مجلس غم را
یاران غم آشام چو با هم بنشینند
تا باز نمایند به هم طاقت هم را
افتد چو به من دور بگویند که دوران
از حوصله افزون دهدم ساغر جم را
دی برد فریب هوسم جانب گلشن
گفتم به صبا کز چه کنم چاره ی غم را
حاشا که دگر لب به شکر خنده گشایم
آن به که کنم صرف غمی این دو سه دم را
از باده اگر تائبم از زهد و ورع نیست
ای آنکه به من عرضه کنی ساغر جم را
ساقی اگرم دوست بود بوسم و نوشم
ریزد همه گر در قدحم شربت سم را
دوشینه که پنهان ز خرد بود خیالم
تا یاد کنم چاره جگر کاوی غم را
رفتم به خرابات و چو پیر خردم دید
در پای خم افتاده و درباخته دم را
گفتا که زته جرعه ی جم دل نگشاید
بگذار ز کف ساغر و بردار قلم را
اوراق معانیت فراموش و تو خاموش
مپسند ازین بیش نگهبانی دم را
تاری دو سه از زلف عروسان سخن کش
شیرازه کن این دفتر پاشیده ز هم را
این نغمه چو شد گوشزد شاهد طبعم
بگذاشت درین عرصه دلیرانه قدم را
گفتم بود آن به که به آرایش عنوان
مدحی کنم و تحفه برم فخر امم را
آسوده ی یثرب شه لولاک محمد(ص)
کز قرب حریمش شرف افزوده حرم را
از غم چه شکایت من خو کرده به غم را
هیهات کز ایام حیاتش بشمارم
روزی که نیابم به دل آسیب الم را
زنهار که می نوشم و بیهوده بخندم
تا یافته ام چاشنی زهر ستم را
ای عشرتیان این همه انکار ز غم چیست
رفتم بچشانم به شما لذت غم را
ذوق الم از سینه ی خونین جگران پرس
کافسرده دلان قدر بدانند الم را
آن قدر شناسم که چو شبها ستم و غم
سازند به سر منزل من رنجه قدم را
از ذوق زنم بوسه و بر دیده گذارم
شکرانه ی آن پای غم و دست ستم را
از بس که چو دیرینه رفیقان موافق
دانیم غنیمت من و غم صحبت هم را
زان بیم که افتد به میان طرح جدایی
غم دامن من گیرد و من دامن غم را
غم نیست اگر برشکند محفل عشرت
یارب که شکستی نرسد مجلس غم را
یاران غم آشام چو با هم بنشینند
تا باز نمایند به هم طاقت هم را
افتد چو به من دور بگویند که دوران
از حوصله افزون دهدم ساغر جم را
دی برد فریب هوسم جانب گلشن
گفتم به صبا کز چه کنم چاره ی غم را
حاشا که دگر لب به شکر خنده گشایم
آن به که کنم صرف غمی این دو سه دم را
از باده اگر تائبم از زهد و ورع نیست
ای آنکه به من عرضه کنی ساغر جم را
ساقی اگرم دوست بود بوسم و نوشم
ریزد همه گر در قدحم شربت سم را
دوشینه که پنهان ز خرد بود خیالم
تا یاد کنم چاره جگر کاوی غم را
رفتم به خرابات و چو پیر خردم دید
در پای خم افتاده و درباخته دم را
گفتا که زته جرعه ی جم دل نگشاید
بگذار ز کف ساغر و بردار قلم را
اوراق معانیت فراموش و تو خاموش
مپسند ازین بیش نگهبانی دم را
تاری دو سه از زلف عروسان سخن کش
شیرازه کن این دفتر پاشیده ز هم را
این نغمه چو شد گوشزد شاهد طبعم
بگذاشت درین عرصه دلیرانه قدم را
گفتم بود آن به که به آرایش عنوان
مدحی کنم و تحفه برم فخر امم را
آسوده ی یثرب شه لولاک محمد(ص)
کز قرب حریمش شرف افزوده حرم را
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲ - یک قصیده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.