هوش مصنوعی: شاعر در این متن از تجربه‌ی عرفانی خود در صومعه و دیر سخن می‌گوید. او ابتدا پیر راهنمایی را می‌یابد که از عشق مست شده است. سپس درد و رنج عشق را درک می‌کند و به اشک می‌افتد. در ادامه، شاعر از زهد و طاعت دوری می‌کند و خود را رند و قلندر می‌یابد. او در نهایت به این درک می‌رسد که عشق بی‌نهایت است و هر قدم در راه عشق پر از چالش‌ها و موانع است. شاعر همچنین به این نتیجه می‌رسد که عشق و یار در دو جهان یکی هستند و همه‌ی خیالات دنیوی بهانه‌ای بیش نیستند.
رده سنی: 18+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رند و قلندر شدن و دوری از زهد ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده و نامفهوم باشد.

غزل شمارهٔ ۴۸۷

دوش درون صومعه، دیر مغانه یافتم
راهنمای دیر را، پیر یگانه یافتم

چون بر پیر در شدم، پیر ز خویش رفته بود
کز می عشق پیر را، مست شبانه یافتم

از طلبی که داشتم، چون بنشستم اندکی
از کف پیر میکده، درد مغانه یافتم

راست که درد خورده شد، موج بخاست از دلم
تا ز دو چشم خون فشان، سیل روانه یافتم

گرچه امام دین بدم، تا که به دیر در شدم
در بن دیر خویش را، رند زمانه یافتم

نعره‌زنان برون شدم، دلق و سجاده سوختم
طاعت و زاهدی خود، زیر میانه یافتم

چون دل من به نیستی، حلقه نشین دیر شد
دشمن جان خویش را، در بن خانه یافتم

بی سر و سروری شدم، قبلهٔ کافری شدم
رند و قلندری شدم، زهد فسانهٔافتم

چون بنمود ناگهم، آینهٔ وجود روی
ذره به ذره را درو، عشق نشانه یافتم

عاشق و یار دایما، در دو جهان هموست بس
زانکه خیال آب و گل، جمله بهانه یافتم

نه الم فراق را، هیچ دوا رقم زدم
نه ره دور عشق را، هیچ کرانه یافتم

در ره عشق چون روم، چون ره بی نهایت است
خاصه که پیش هر قدم، چاه و ستانه یافتم

گر تو به عشق فی‌المثل، عیسی وقتی ای فرید
لاف مزن چو رهزنت، سوزن و شانه یافتم
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.