هوش مصنوعی: شاعر در این متن از تجربه‌های عاشقانه و احساسات عمیق خود سخن می‌گوید. او از عشق و دل‌بستگی به معشوق صحبت می‌کند و بیان می‌کند که چگونه عشق باعث شده تا خود را گم کند و در عین حال، احساس بقا و زندگی کند. شاعر از زیبایی‌های معشوق و تأثیر آن بر خود می‌گوید و اینکه هر مشکلی در راه عشق، با وجود سختی‌ها، برایش قابل حل است. او همچنین از رنج‌ها و دردهای عشق و تأثیر آن بر عقل و دل خود سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج عشق و تأثیر آن بر عقل و دل، نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارد تا به درستی درک شود.

غزل شمارهٔ ۴۸۸

دوش دل را در بلایی یافتم
خانه چون ماتم سرایی یافتم

گفتم ای دل چیست حال آخر بگو
گفت بوی آشنایی یافتم

همچو گویی در خم چوگان عشق
خویش را نه سر نه پایی یافتم

خواستم تا دل نثار او کنم
زانکه جانم را سزایی یافتم

پیش از من جان بر او رفته بود
گرچه من بی‌جان بقایی یافتم

آن بقا از جان نبود از عشق بود
زانکه عشق جان فزایی یافتم

مردم چشم خودش خوانم از آنک
دایمش در دیده جایی یافتم

گرچه زلف او گره بسیار داشت
هر گره مشکل‌گشایی یافتم

با چنان مشکل‌گشایی حل نشد
آنچه من از دلربایی یافتم

چون به خون خویشتن بستم سجل
هر سرشکی را گوایی یافتم

چون سجل بندم به خون چون پیش ازین
از لب او خون بهایی یافتم

عقل از زلفش ز بس کاندیشه کرد
حاصلش تاریکنایی یافتم

با دهانش تا دوچاری خورد دل
دایمش در تنگنایی یافتم

در هوای او دل عطار را
ذره کردم چون هبایی یافتم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.