۲۲۷ بار خوانده شده

بخش ۲۹ - شمه ای از بزرگی زریر و قصه ی استرو مردخا

زشاهان فزون بود او را منش
که بگذشت ستراپش از بیست و شش

یکی شارسان ساخت زرنوش نام
به شوش اندر آن زیستی شاد کام

بیاراست جشنی چو خرم بهار
که هرگز نبیند چون او روزگار

کشیدند شیلانی آن جا سترگ
زهر سو بخواندند خورد و بزرگ

همانا در آن جشن و آن دستگاه
ز بانوی و شتی برنجید شاه

یک ماهرو برگزید از یهود
سپس بانوی بانوانش نمود

که استیر خوانند نامش مگر
بدی مردخایش برادر پدر

جهان جوی هومان که دستور بود
هم از مردخا سخت رنجور بود

همی خواست کشتن یهودان همه
که او بود چون گرگ ایشان رمه

ز نیروی آن بانوی حورزاد
سر خویش را داد هومان به باد

ازو گشت ایران سراسر غمی
که شد آرز و بزم بودش همی

یکی خواجه بد نام او مهر داد
که از شاه جانش نبد هیچ شاد

به همراهی نامور اردوان
بکشتند مرشاه را هردوان

توانه همی گفت با اردشیر
که دارا بکشته است فرخ زریر

برفتند و او را بکشتند زار
به کین خواهی نامور شهریار

دریغ آن نبرده زریر سوار
همان شاهزاده که شد کشته زار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۸ - شاهنشاهی زریر بزرگ و رفتن او به یونان
گوهر بعدی:بخش ۳۰ - شاهنشاهی اردشیر دراز دست ملقب به بهمن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.