هوش مصنوعی: شاعر در این متن به قدرت و تأثیر قلم و بیان خود افتخار می‌کند و از توانایی‌های خود در نوشتن و سخنوری سخن می‌گوید. او خود را دارای قلمی تیز و خونریز می‌داند که می‌تواند با کلماتش آسمان را به زمین بدوزد و دل دشمنان را بسوزاند. شاعر از قدرت سیاسی و اجتماعی قلم خود نیز سخن می‌گوید و تأکید می‌کند که سخنانش مانند رعد و برق و سیل ویرانگر است. او همچنین از شاعران دیگر انتقاد می‌کند و خود را برتر از آنان می‌داند. در پایان، شاعر از فداکاری خود برای ترویج آیین و عدالت سخن می‌گوید.
رده سنی: 18+ این متن دارای مفاهیم پیچیده‌ای مانند قدرت قلم، انتقاد اجتماعی، و مسائل سیاسی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی بیشتری نیاز دارد. همچنین، برخی از عبارات و تشبیهات ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین و نامفهوم باشد.

بخش ۱۰۱ - افتخاریه در مقام تحدیث نعمت گوید

ندیدی تو این خامه ی تیز من؟
نیندیشی از کلک خونریز من؟

که من از سنان قلم روز کین
بدوزم بلند آسمان بر زمین

هم از نیروی کلک آتش فشان
شرار افکنم در دل بد نشان

مرا خامه ای هست خارا شکاف
که نوکش شکافد دل کوه قاف

همان از سخن های با آب و تاب
زبانم بسوزد دل آفتاب

مرا هست کلک سیاسی صریر
که آوای او بگذرد از اثیر

چو آرم سوی خامه ی تیز دست
به البرز کوه اندر آرم شکست

مرا هست آثار آفاق شوب
مرا هست بازوی نامردکوب

چو من نیزه ی خامه سازم شلال
بلرزانم آن دستگاه جلال

فرازم اگر اژدهای بیان
چو موسی کنم غرقه فرعونیان

مرا هست طبعی چو چرخ بلند
فشاند فروغ و رساند گزند

من آنم که هنگام نطق و خطاب
«کنم کوه آهن چو دریای آب»

بیفروزم از خامه یک لکتریک
که در جان شه افکند تاک و تیک

یکی شعله از کلک افروختم
تن ناصرالدوله را سوختم

من از اژدهای قلم آن کنم
که بر تو دل چرخ بریان کنم

منم کوه آتش فشان سخن
به من تازه شد داستان کهن

شهابی فشانم اگر از بنان
بسوزم همه جان اهریمنان

من این شاعران را نگیرم به چیز
نیرزد به من شعرشان یک پشیز

که تاب و توان از سخن برده اند
یکی سفره ی چرب گسترده اند

گر این چاپلوسان نبودی به دهر
نمی گشت شیرین به کام تو زهر

تو کلک سیاسی کجا دیده ای؟
که بانگ چنان خامه نشنیده ای

به بینی کنون کلک بیسمارکی
همان دبسکور و کلی آرکی

مرا از شمار دگر کس مگیر
تو سیمرغ را هم چو کرکس مگیر

ابا چرب گویان نباشم به هم
که من کوه آهن بسوزم به دم

نترسم من از بانگ باد و بروت
زجا برکنم ریشه ی دیسپوت

چو بر باره ی نثر گردم سوار
برآرم من از جان دشمن دمار

وگر رزم پیلان برآرم بسیج
الاغ الملک را نگیرم هیچ

فروغ بیانم فروزد جهان
صریر بنانم بسوزد نهان

بباشد سخنهای من رعد و برق
که سیل دمان آورم سوی شرق

مبادا که آذرگشسب دلم
دمد از دم اژدهای قلم

سراسر جهان را بهم بر زند
همه بیخ نامردمان بر کند

«ازین گفتم این شعرهای بلند
که تا شاه گیرد ازین نامه پند»

دگر مردمان را نیازارد او
هم آیین شاهی نگهدارد او

کسی را که باشد فداکار دین
نیازارد از خویشتن این چنین

نگر تا چه گوید سخنگوی بلخ
که باشد سخن گفتن راست تلخ

هر آن کس که آهوی شاهان بگفت
همه راستی ها گشاد از نهفت

همیدون به جانست او را خطر
مگر شاه باشد بسی دادگر

من از بهر ترویج آیین خود
فدا کرده ام جان شیرین خود

از آن روی دادم سر خود به باد
که تا خود نباشم به بیگانه شاد
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰۰ - در مقام شرح حال گوید
گوهر بعدی:بخش ۱۰۲ - در ستایش پادشاهان و فواید طبیعی ایشان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.