هوش مصنوعی: این متن شعری است که از عشق و عرفان سخن می‌گوید. شاعر از جدایی و درد عشق، از دست دادن خود در راه معشوق، و از بی‌نیازی و نیازمندی خود در برابر حضرت معشوق سخن می‌گوید. او از رازها و رمزهای عشق و حقیقت می‌گوید و از این که دیگران قادر به درک این رازها نیستند. شاعر همچنین از تحمل رنج و سختی در راه عشق و از دست دادن جان خود در این راه صحبت می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عشقی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج و تحمل در راه عشق و از دست دادن خود در راه معشوق نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارد.

غزل شمارهٔ ۵۱۱

آن در که بسته باید تا چند باز دارم
کامروز وقتش آمد کان در فراز دارم

با هر که از حقیقت رمزی دمی بگویم
گوید مگوی یعنی برگ مجاز دارم

تا لاجرم به مردی با پاره پاره جانی
در جان خویش گفتم چندان که راز دارم

چون این جهان و آن یک با صد جهان دیگر
در چشم من فروشد چون چشم باز دارم

چیزی برفت از من و اینجا نماند چیزی
تا این شود چون آن یک کاری دراز دارم

جانی که داشتم من، شد محو عشق جانان
جان من است جانان، جان دلنواز دارم

نی نی اگر چو شمعی این دم زدم ز گرمی
اکنون چو شمع از آن دم سر زیر گاز دارم

چون عز و ناز ختم است بر تو همیشه دایم
تا چند خویشتن را در عز و ناز دارم

کارم فتاد و از من تو فارغی به غایت
نه صبر می‌توانم نه کارساز دارم

از بس که بی نیازی است آنجا که حضرت توست
من زاد این بیابان عجز و نیاز دارم

شوریدهٔ جهانم چون قربت تو جویم
محمود نیستم من، خو با ایاز دارم

بازی اگر نشیند بر دوش من نگیرم
ورنه کسی نبوده است البته باز دارم

من شمع جمع عشقم نه جان به تن بمانده
جان در میان آتش تن در گداز دارم

لاف ای فرید کم زن زیرا که در ره او
چون سرنگون نه‌ای تو صد سرفراز دارم
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.