۲۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸

دل سوختست چون به وصالت نمی رسد
جان خسته تا به صورت حالت نمی رسد

از حد گذشت کار جمال تو پس رواست
گر عقل ما به کنه کمالت نمی رسد

مه را چه سود گرد فلک تاختن که او؟
با حسن خود به گر جمالت نمی رسد

گفتی که دل به وصل بده راضیم بدین
لیکن دل از غمت به وصالت نمی رسد

مردیم از آرزوی خیال تو پس به ما
وصلت کجا رسد چو خیالت نمی رسد؟

گر در خطست دل ز غمت حق به دست اوست
کز خط غم به نقطه خالت نمی رسد

با تو مجیر پر نتواند فشاند از آنک
سیمرغ عقل در پر و بالت نمی رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.